دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دینا مهربون بابا

عید فطر

1391/6/12 6:19
نویسنده : مامان لیلا
1,056 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز مونده به عید فطر عمو حسن اومدند مشهد و دوباره دور هم جمع شدیم . یک شب افطاری خونه مامانجی یک شب خونه عمه فاطمه و روز عید هم مهمان دختر عموی بابایی توی ویلای شاندیز بودیم. از دو روز تعطیلی ما فقط یک شب موندیم چون شما دختر عزیزم سرماخوردگی داشتی و دوست داشتی بری استخر و آب بازی کنی و ما هم برای اینکه بدتر نشی تصمیم گرفتیم برگردیم.البته تا آخر هفته که عمو حسن مشهد بودند دید و بازدیدها ادامه داشت. یک شب مهمان پسر عمو بابایی بودیم که همسرشون فاطمه خانم به گل و گیاه علاقه زیادی دارند و حیاطشون رو مثل یک باغ کوچیک و نمایشگاه گل و گیاه درست کردند  البته چون شب بود نشد عکسای خوبی بگیرم و روز آخر هم ما تصمیم گرفتیم سفره ختم صلواتی که نذر داشتم رو برگزار کنم که اگر چه با عجله بود ولی خوب برگزار شد.دیگه اینکه بابایی هم ده روز تعطیلات تابستانی داشت و از اینکه هر روز کنار بابایی بودی و بابایی شرکت نمی رفت خوشحال والبته کمی هم بد عادت چون دیروز که بعد از ده روز بابا رفت سر کارش و شب بر گشت خونه کلی دلتنگی کردی و به من می گفتی به بابا زنگ بزن ببین کجاست ؟ و اخر شب هم به بهانه کوچیک که بابایی به حرفت نکرد کلی گریه کردی و بعد خوابیدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

امیر علی
19 شهریور 91 17:43
سلام دینا به وب منم یه سری بزن دوست داشتی لینکم کن من از قبل لینکت کردم