دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

دینا مهربون بابا

موقع اومدن آقاجان

1391/8/30 7:05
نویسنده : مامان لیلا
1,994 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از کلی انتظار بالاخره آقاجان بامداد روز پنجشنبه ساعت دو به مشهد رسیدند والحمدلله بسلامتی برگشتند ما نتونستیم بریم فرودگاه و صبح خیلی زود خودمون رو به خونه آقاجان رسوندیم و از دیدن آقاجان بعد از سی و دو روز خیلی خوشحال شدیم مخصوصا دینا جون که صبح به این زودی وقتی گفتم آقاجان اومدن بیدار شد و اماده شد و وقتی رسیدیم خاله ثریا و فریده از شب قبل اونجا بودند و آقاجان مشغول صبحانه خوردن بودند که بلند شدند و یک دستبند و پیراهن خوشگل به دینا جون دادند بعد که کم کم بقیه هم اومدند به همراه آقاجان رفتیم حرم زیارت آقا امام رضا علیه السلام و دینا جون با دسته گلی که دایی علی زحمت خریدنشو کشیده بودند به استقبال آقاجان اومد و تا لحظه ای که می خواستند گوسفند رو ذبح کنند دست آقاجان رو گرفته بود ولی موقع ذبح دوید و رفت زیر چادر من و گفت نمیخواد کشتن گوسفند رو ببینه. وتا شب مهمان داشتند و دختر گلم هم از مهمانها پذیرایی می کرد و کمک میکرد .دستت دردنکنه دینا جون. روز جمعه ظهر هم که ولیمه آقاجان بود وما که شب جمعه هم اونجا مونده بودیم با آقاجان و مادرجان رفتیم رستوران و بعد از ناهار آقاجان همه داماد و عروس و نوه ها رو جمع کردند و از اینکه مادرجان  رو تنها نگذاشتند تشکر کردن و به جای سوغاتیکه نمی تونستند بازار برن و بخرن,نفری یک چک پول به همه دادند و ما هم که با اومدن آقاجان خوشحال و هیجان زده کلا از عکس گرفتن فراموش کرده بودیم و در حال حاظر از دینا جون و آقاجان عکسی برای گذاشتن نداریم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان خورشيد
30 آبان 91 8:09
مباركه سوغاتي قشنگش. به سلامتي و شادي بپوشه.
خاله فريده
1 آذر 91 17:49
چه خوشگلن!!!! مباركت باشه عزيزم
مامان امیرناز
1 آذر 91 18:40
سلام عزیزم ایشالا قسمت خودت بشه