محرم و صفر
ایام عزاداری سید الشهدا امام حسین علیه السلام تسلیت باد.
همراه دینا جون توفیق داشتیم در مجالس عزاداری شرکت کنیم .روز عاشورا دینا خانم همراه بابایی به مسجد محله قدیمی بابایی (جایی که قبل از ازدواج اونجا می رفت) برای شرکت در عزاداری رفته بودند . سه روز آخر محرم مامانجی روضه داشتند دینا جون برای نصب پرده های سیاه عزا به بابا حمید کمک کرد و توی پخت حلوا هم خیلی دوست داشت به من کمک کنه .توی روضه هم با اشتیاق زیاد با آوردن قندون و دستمال کاغذی و کتاب دعا و مهر از عزادارها پذیرایی میکرد.یک روز هم توی مهدشون مراسم عزاداری داشتند ازمربیشون خواستم عکسشو برام روی فلش بریزه تا تو وبلاگ بزارم اما هنوز به دستم نرسیده.انشاالله بزودی اینجا میزارم.فقط یک موضوع هنوز از بچگیه دینا جون حل نشده و اون اینه که وقتی ذکر مصیبت شروع میشه دینا ازمن میخواد گریه نکنم و اجازه نمیده و ناراحت میشه هرچی توضیح میدم برای امام حسین علیه السلامه و ماجرای شهادت رو به زبان کودکانه براش میگم فایده نداره نمی دونم چکار کنم؟