جشن در جشن
ماه ذیحجه به خاطر اعیاد بزرگ قربان و غدیر برگزاری جشن و شادی زیاده .اول از همه ظهر عید غدیر طبق سنوات گذشتهمهمان داماد عمو مامان که سید هستند بودیم هم ناهار خوردیم و هم عیدی گرفتیم و هم با فامیل دید و بازدید کردیم البته دینا جون هم عیدی گرفت. روز بعد به دعوت خاله فریده همراه با مامانجی رفتیمجشن که به مناسبت عید غدیر برگزار شده بود مولودی خوندند,خطبه های غدیر خونده شد ومسابقه برگزار کردند و دختر گلم هم قرار بود شعر بچه شیعه رو که حفظ کرده بود بخونهاز اول تا اخر همش می گفتی کی نوبت من میشهولی چون برنامه هاشون زیاد بود وقت نشد ولی خاله فریده هدیه ای برات تهیه کرده بودند که وقتی شعرت رو خوندی بهتجایزه بدناز اخر وقتی جایزه رو گرفتی خیلی خوشحال شدی می خواستیم بازش کنی ببینیم چیه ولی نگذاشتی می گفتی صبر می کنم خونه بازش میکنم اخه خاله جون بهت گفتن شکستنی مواظبش باش و شماهم جعبه رو محکم توی بغلت گرفته بودی و مراقب بودی دست خاله جون با لیوان قشنگش درد نکنه.دو روز بعد هم ولیمه عمه و دختر عمو مامان که از حج برگشته بودند دعوت بودیم (حجشون قبول) و در اخر ماه ذیحجه هم جشن عروسی دختر خاله دینا جان شیرین خانم یکی از سریعترین ازدواجها یی که در کتاب رکوردهای گینس میشه ثبتش کرد اخه توی یک هفته هم مراسم عقد و نامزدی و هم جشن عروسی و پاتختی برگزارشد و به سلامتی عروس و داماد رفتند خونه بخت انشاالله هر کجا هستند خوشبخت و عاقبت بخیر باشند(عازم خارج از کشور)و دینا جون ما باز هم دوست داشتند لباس عروس بپوشند البته این دفعه با یک تغییر جزئی در لباس عروسش باز هم لباسشو پوشید فکر نمی کنم برای عروسی بعدی دیگه تنش بشهاخه تنگ شده.جیگر طلای مامان انشاالله همیشه به عروسی و شاد باشی.