دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

دینا مهربون بابا

مهدالرضا(ع)

اواسط شهریور ماه طبق قول و قراری که با دینا جون داشتیم و از اول هفته قول داده بود پنجشنبه اجازه بده تا با هم بریم زیارت قسمت شد و رفتیم حرم آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام). با اینکه هر وقت حرم می رفتیم جایزه ای خوردنی یا غیر خوراکی برای تشویق می خریدیم مدتی بود که دوست نداشت بیاد زیارت بهر حال  اون روز رو از یک هفته قبل راضی شده بود و ما هم از امام رضا (ع) خواستیم دوستی و محبتش رو توی دل دختر ما هم قرار بده وقتی رسیدیم در کنار حلقه های معرفت کارگاه نقاشی برگزار شده بود که دینا جون  واقعا خوشحال شد از اینکه حوصلش سر نمیره و از جای دیگه ای به نام کبوترانه هم با خبر شدیم که در صحن جامع قرار داره و مخصوص بچه هاست خلاصه ز...
7 آبان 1392

به مناسبت روز دختر

گل باغ ام  نازنینم یادگار بهترینم از تو شد زیبا بهارم ای دو چشمانت امیدم ریشه ام خواهم برویی ای تو برگ زندگانی ای تو سهمم از جوانی روز خوبت خوب تر باد ای تو هدیه از خدایی. از طرف بابایی: دختر مگو!ضیائ دو چشمان من تویی! زیباترین گل گلستان من تویی! من آن کویر تشنه وچشم انتظار آب بابا ! بدان ! ترنم باران من تویی دینا جون سوره قدر رو حفظ کرده و به انتخاب خودش این کیک رو جایزه گرفته البته شب میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و مصادف با روز دختر هم بود.   ...
21 شهريور 1392

عروسی در عروسی

چند ماه قبل از عید برای مراسم عقد آقا رضا پسر خاله دینا جون رفته بودیم حرم و چهارشنبه ای که گذشت  جشن عروسیشون دعوت بودیم به سلامتی آقا رضا و سعیده خانم هم رفتند سر خونه و زندگیشون انشاالله خوشبخت باشند.درست همین چهارشنبه که جشن عروسی پسر خاله دینا بود جشن عروسی دختر خاله نیلوفر جان دوست عزیز دینا دختر همسایه پایین هم بود نیلوفر جان و مامانش  زحمت پیدا کردن یک لباس مجلسی خوشگل رو کشیده بودن و دینا هم پسندیده بود ما هم رفتیم و مثل لباس نیلوفر جان براش گرفتیم  دینا هم میگفت من و نیلوفر دیگه خواهر شدیم چون لباسامون مثل همه. پنجشنبه هم پاتختی بود و هم یک عروسیه دیگه دعوت بودیم . جشن دامادی نوه پسری دایی مامانی که توی باغ تال...
2 شهريور 1392