مسافرت شمال
بعد از جشن تولدت تصمیم گرفتیم خونمونو عوض کنیم چون هم کوچک بود وهم طبقه چهارم و برای همین ماشین رو فروختیم تا پولمون بیشتر بشه . هر سال تابستونها بابایی تعطیلات تابستونی داره و چون ماشین نداشتیم قرار شد با ماشین عمه مهری بریم شمال, ویلایی که عمو مهدی گرفته بود.عمو حسن با خانواده ,مامان جی وعمه مریم,عمه مهری با خانواده و ما .خلاصه دور هم جمع بودیم گفتیم وخندیدیم و خیلی خوش گذشت یادش بخیر. شما هم خیلی خوشحال بودی و با دختر عمو جون حورا بیشتر از همه بازی کردی .فکر کنم به دخترم خیلی خوش گذشته چون هنوز یادته و گاهی وقتها میگی بریم شمال.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی