شعر کودکانه
دختر مامان از حدود یکسال و هشت یا نه ماهگی به بعد شروع به حفظ شعر هایی می کردی که در کتاب قصه ها برایت میخواندم و هر چه بزرگتر می شدی بهتر و کامل تر حفظ و بیان می کردی.وقتی کتاب قصه برات می خونیم خیلی دوست داری وعلاقه نشون میدی فقط اینکه به یک یا دو قصه رضایت نمیدی و اصرار می کنی چند تا قصه برات بخونیم وگاهی به ده تا قصه هم می رسه . امیدوارم خسته و دلزده نشی . جایی می خوندم که قصه رو برای بیداری فرزندتون بخونید نه برای به خواب رفتن بچه ها.
اولین کتابی که دردست گرفتی عزیزم.↑
شعرهایی که دینا جان حفظ کرده
آ میشه مثل آلو هسته داره آلبالو
موقع خوردن اما بشورینش بچه ها
مامان جونم نشسته جلوش یک ظرف پسته
من هم دارم چند تا توت تو دست دیگرم سوت
یک روز یک اقا خرگوشه رسید به بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت آخ
وایسا وایسا کارت دارم من خرگوشه بی آزارم کارت ندارم
بیا از سوراخت بیرون نمی خوای مهمون
یواش موشه اومد بیرون یک نگاهی کرد به مهمون
دید که گوشاش درازه دهنش بازه
شاید می خواد بخوردم یا با خودش ببردم
میرم پیش مامانم اونجا می مانم
مامان موش عاقل بود زنی با هوش و کامل بود
گفت این خرگوشه خیلی خوب و باهوشه
برو پیشش سلام بیارش به خونه
بازم فصل زمستون رسیده شادو خندون
میگه کلاغ پر حرف سلام بر ننه سرما
هوا ابره دوباره باز آسمون می باره
می ریزه در و پولک می شینه مثل پشمک
رو بوم خونه ما
اگه رفتی به بازی آدم برفی بسازی
بپوش دستکش و پالتو به پا کن چکمه هاتو
عجب سرده خدایا
مورچه های کله سیاه آپارتمان نشین شدن
صاحب یک لونه نو اینجا زیر زمین شدن
آپارتمان مورچه ها خیلی شلوغ و درهمه
همسایه های وسطی بچه دارن یه عالمه
یا جیغ و داده کارشون یا بازی با آسانسوره
یا می دون رو پله ها نرده ها میشه سرسره
مورچه های کله سیاه مدیره مجتمع میشن
میگن که بچه ها باید ظهر بخوابن عصرا پاشن
بازی فقط توی حیاط نه تو خونه یا پله ها
کفشا تو جا کفشی بره شب نباشه سر و صدا
کتابهای خوانده شده