دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دینا مهربون بابا

همکلاسی بیست سال پیش

1390/12/1 6:35
نویسنده : مامان لیلا
675 بازدید
اشتراک گذاری

امروز همسری از ما خواست تا برای انجام کاری به بانک بریمابرو ما هم بعد از صبحانه شال و کلاه کردیم و رفتیم بانک منتظر نوبتمون بودیم منتظرکه یک خانمی جلو اومد و خودش معرفی کردمژه مامانی رو میشناخت ولی من اصلا نه چهره ونه اسمشونو یادم نبودمتفکر از دوستای همکلاسی حدود بیست سال پیش مدرسه راهنمایی نمونه فرزانگان مشهد بودنداز خود راضی (اسم مدرسه رو برای این اوردم تا اگه بین مامانای وبلاگی دوستی ازون موقع ها بود پیدا بشه) بعد از اینکه اسم بعضی از همکلاسیها و دبیرامونو گفتند تازه چهرشونو یادم اومدخجالت و کلی خاطرات اون مدرسه و همکلاسیها برامون تازه شد بغلدوران خیلی خوبی بود یادش بخیر بعد از کلی منتظر شدن کار هیچ کدوممون هم انجام نشددل شکسته چون سیستم قطع شده بود و از هم خداحافظی کردیمبای بای انگار فقط برای دیدن هم اومده بودیم فرشتهوقتی از بانک اومدیم بیرون می خواستم شال گردن دینا جونو درست کنم که نبودآخ برگشتیم توی بانک و دنبالش گشتیم ولی توی بانک هم نبود کلافهدینا جون که خیلی ناراحت شده بودناراحت گفت پس دیگه کلاهش هم نمی پوشم چون با شال گردنش ست بود تعجب. خندم گرفت خندهگفتم باشه و برگشتیم خونه وارد میلان که شدیم از دور یک چیز صورتی رنگ روی زمین افتاده بود سوالبه دینا گفتم بدو برو فکر کنم شال گردنت پیدا شدلبخند بله خودش بود خوشبختانه ست کلاه دینا خانم هم پیدا شد قهقهه.اینم ماجرای امروز برم به کارام برسم از دو روز پیش با کشیدن دوشاخه یخچال از پریز خونه تکونی ما هم کلید خورداوه و همچنان ادامه دارد چشم...فعلا بای.بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان طهورا
2 اسفند 90 10:27
ا ی خواهر خوش به حالت که خونه تکونی رو شروع کردی.فکر کنم من ب این اوضاعی که دارم اصلا خونم تکونده نشه!
مامان علي خوشتيپ
4 اسفند 90 10:54
نميدونم پيامم در مورد گذاشتن فيلم تاييد شد يا نه؟اگه نرسيده خبرم كن دوباره برات بنويسم
مامان علی
5 اسفند 90 16:46
تا باشه ازین پیداشدن ها راستی یه چیز بگم سوزیت بشه مامانی من خونه تکونی کردم حسابی دینای خوشگلم رو می بوسم