دم عید
ما هم مشغول کارای دم عید بودیم چند روزی بازار برای خرید لباس دینا جون . و چند روزی هم خونه اقاجان موندیم چون عمل اب مروارید چشم انجام دادن شب اخری که اونجا بودیم برف سنگینی اومد ولی زود اب شد و با دینا جون توی حیاط اقاجان ادم برفی درست کردیم خدا رو شکر اقاجان بهتر شدند و ما اومدیم خونه و خاله جونا به نوبت چند روز دیگه پیش اقاجان موندن. اخرای اسفند ماه سالگرد باباجی (بابای بابایی) هم بود از بابا حمید خواستم یک پست راجع به باباجی برات بنویسه اون چیزهایی که بهت کمک میکنه پدر بزرگت رو بهتر بشناسی کارایی که می کردن حرفایی که میزدن چیزهایی که بهش معتقد بودن البته به همراه عکسایی که به یادگار مونده. من هم باباجی رو ندیدم وقتی من و بابایی ازدواج کردیم دو سال از فوت باباجی میگذشت خدا میدونه که به همسری چی گذشته از دست دادن پدر واقعا سخته.مناسبت دیگه ای که اخر اسفند داشت سالگرد ازدواجمون بود تصمیم داشتیم شام بریم بیرون ولی بیست و چهارم اسفند شب چهارشنبه سوری بود و موکولش کردیم به یک فرصت مناسبتر. دیگه اینکه دو روز قبل از عید با خاله فریده تصمیم گرفتیم شیرینی بپزیم برای همین از صبح تا شب رو خونه خاله گذروندیم و شیرینی پختیم و گفتیم و خندیدیم و البته دینا جون هم کمک کرد و با اینکه خسته هم شدیم ولی خوش گذشت و بدین گونه روزهای پایانی سال نود گذشت و این سال هم به خوبی و خوشی به پایان رسید.