دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

دینا مهربون بابا

شیطنتها وتغییر دکوراسیون

1390/9/11 21:12
نویسنده : مامان لیلا
527 بازدید
اشتراک گذاری

از وقتیکه چهار دست و پا رفتن و شروع کردی تغییر دکوراسیون های خونه ما هم شروع شد.اول از همه جمع کردن ظروف شکستنی تزیینی که روی میزها چیده بودم,بعد برداشتن طبقات شیشه ای میز تلوزیون و گذاشتن یک بالشت بزرگ روی دستگاه پخش سی دی داخل طبقه پایین میز بود چون قند عسلم ,می رفتی و روی دستگاه می نشستی و بعد سیمهای پشت دستگاه رو می کشیدی و یا به سه راهی پشت میز که خطرناک بود دست میزدی. کم کم دستت رو از لبه تخت و میز و مبل می گرفتی و قدم بر می داشتی,از این کارت خیلی می ترسیدیم چون چند بار دستت رو ول کرده و افتاده بودی و یکی دو بار هم با پشت سر به زمین افتادی که مامان و بابایی رو خیلی نگران کردی که البته به خیر گذشته بود.چون اشپزخونه سرامیک بود و امکان سرخوردن قند عسلم خیلی زیاد بود تغییر دکوراسیون بعدی گذاشتن یک پشتی بزرگ جلو در اشپزخونه بود که این پشتی مدت طولانی جلوی در اشپزخونه باقی موند و رفت و امد ما رو هم سخت کرده بود چون بزرگتر که شدی و حدود یک سال و دو ماهه و خودت به تنهایی راه می رفتی تازه شیطنتهای جدیدت توی اشپزخونه شروع شدند. یکبار به اجاق گاز دست میزدی و شعله ها رو کم و زیاد می کردی ویا از در فر گاز می گرفتی و خودت رو بالا می کشیدی تا روی گاز رو ببینی یا اگه در ماشین لباسشویی باز بود اسباب بازیهات رو توش می انداختی یکبار هم که سراغ سبد سیب زمینی و پیاز رفته بودی و همه انها رو یکی یکی بیرون انداخته بودی,کم کم که بزرگتر شده بودی ونزدیک دو سالت شده بود و می تونستی در کابینت رو باز کنی سراغ ظروف حبوبات و قابلمه ها می رفتی اما خوشبختانه چون پشتی بزرگ و سنگین بود تا مدتی مانع خوبی برای جلوگیری از شیطنتهای خطرناک بود.

یک تغییر دکوراسیون دیگه برگرداندن مبلها بود. بعد از یک سال و دو ماهگی که راه افتاده بودی بالای مبل می رفتی و چون مبل راحتی ارتفاع زیادی تا زمین نداشت در حالت ایستاده سعی میکردی از مبل پایین بیایی وچند باری با سر افتاده بودی یکبار خیلی بد افتادی و گردنت کاملا تا خورد فکر می کردم زبانم لال قطع نخاع شدی و می ترسیدم بیام جلو و بلندت کنم که البته باز هم به لطف خدا به خیر گذشته بود.این طوری شد که تصمیم گرفتیم تا اتفاق بدی نیفتاده ایمن سازی کنیم و مبلها رو برگردوندیم واز مهمانهایمان هم بابت اینکه باید روی زمین می نشستند عذر خواهی می کردیم.

یک کار دیگه برداشتن شیشه دو قفسه پایین ویترین اتاق خودت بود .یکبار که مشغول کارهای خونه بودم متوجه شدم که ساکتی و صدایی نمیاد سریع اومدم تا ازت خبر بگیرم دیدم که در ویترینتو باز کردی و اسباب بازیهات رو بیرون ریختی و داری سعی مکنی روی طبقه شیشه ای بری این طوری شد که تا مدتی شیشه های طبقات ویترین اتاقت رو هم برداشتیم.

حدود یک سال وهشت یا نه ماهه بودی که شمعدانهای کنار ایینه را از روی شومینه برداشتیم وروی اپن گذاشتیم چون از پله شومینه بالا میرفتی ودستت به شمعدانها می رسید و سقوط شمعدانهای سنگین خیلی خطرناک بود.برداشتن پشی از زیر اپن اشپزخونه یک تغییر دکوراسیون دیگه بود چون پشتی رو می انداختی و روی ان میرفتی و دستت به اپن می رسید و هر چیزی که روی اپن بود به طرف خودت می کشیدی. دیگه تا مدتی سمت اپن هیچی نمی شد گذاشت اگه مبل ههم اونجا می گذاشتیم از ان بالا میرفتی وخودت رو به اپن میرسوندی.

هر سه تا میز مبل رو جمع کردیم و برای مدتی پشت سر تخت اتاق خواب جاسازی کردیم چون شیشه ای بودند و دخملی یا روی اون میرفتی و یا یک چیزی روش میکوبوندی اگر چه که این کار فاییده ای نداشت چون به سلامتی شما هر سه تایی شکستند وبابایی یک دست میز مبل دیگه خرید.

درهای شیشه ای کتابخونه رو هم تا حدود سه سالگی شما با نوار چسب شیشه ای می چسباندیم چون در رو باز میکردی و تمام کتابهای قفسه پایین رو که دستت می رسید روی زمین می ریختی.

عزیز دلم, میوه باغ زندگی,توی لحظه لحظه رندگی خداست که محافظته و فرشته های نگهبانی که خدای مهربون کنارت قرار داده تا از خطرات کوچیک و بزرگحفظت کنند همیشه شکرگذار خدای مهربون باش وهر کاری رو با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)