دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دینا مهربون بابا

از دو سالگی تا سه سالگی

1391/2/19 19:48
نویسنده : مامان لیلا
770 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از اینکه ماشین و فروختیم , خونه رو برای فروش گذاشتیم و دنبال یک خونه مناسب هم می گشتیم اما این ماجرا یک سال طول کشید تا به سرانجام رسید. توی این یکسال کارهای جالبی یاد گرفته بودی.مثلا یادمه که صفحه اگهی های روزنامه رو میاوردی و دور کادر یک اگهی خط می کشیدی و به ما نشون می دادی و میگفتی این خونش خوبه طبقه دومه ,دو تا اتاق داره , پارکینگ هم داره یا وقتی مشتری برای خونه می اومد بدو بدو می رفتی چادرت رو سر میکردی ,بعضی وقتها هم دست منو میگرفتی و توی اتاقت می بردی ومیگفتی اینجا اشپزخونه ی اینجا اتاق خوابه اینجا حمامه و... .خلاصه کارهای ما رو تقلید میکردی. بعضی وقتها هم که حوصله ات سر میرفت می گفتی بریم خونه ببینیم. انگار خونه دیدن برات سرگرمی شده بود وگاهی راجع به خونه ها اظهار نظر هم می کردی.خلاصه برای خودمون عالمی داشتیم. خدا رو شکر خونه ای که خریدیم خیلی خوبه و با تدبیر های بابایی جابجایی هم به خوبی و بدون استرس وبه راحتی انجام شد.

توی همین سال,وقتی که حدود دو سال و چهار یا پنج ماهت شده بود دختر خاله مریم ازدواج کرد و ذهن کوچولوی شما متوجه مقوله عروسی شد ودوست داشتیبرای جشن دختر خاله لباس عروس بپوشی ومن همتصمیم گرفتم برات لباس عروس بدوزم والبته چون خیاطی بلد نبودم کار اسونی هم نبود بالاخره بعد از دو هفته با کمک خاله جونا دوختمش و بعد از عروسی دختر خاله چند تا عروسی دیگه هم پوشیدی و کلی ذوق می کردی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)