دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

دینا مهربون بابا

شعر کودکانه

1390/9/16 12:12
نویسنده : مامان لیلا
926 بازدید
اشتراک گذاری

دختر مامان از حدود یکسال و هشت یا نه ماهگی به بعد شروع به حفظ شعر هایی می کردی که در کتاب قصه ها برایت میخواندم و هر چه بزرگتر می شدی بهتر و کامل تر حفظ و بیان می کردی.وقتی کتاب قصه برات می خونیم خیلی دوست داری وعلاقه نشون میدی فقط اینکه به یک یا دو قصه رضایت نمیدی و اصرار می کنی چند تا قصه برات بخونیم وگاهی به ده تا قصه هم می رسه . امیدوارم خسته و دلزده نشی . جایی می خوندم که قصه رو برای بیداری فرزندتون بخونید نه برای به خواب رفتن بچه ها.

اولین کتابی که دردست گرفتی عزیزم.↑

مژهمژهمژهمژه

شعرهایی که دینا جان حفظ کرده

آ میشه مثل آلو هسته داره آلبالو

موقع خوردن امابشورینش بچه ها

مامان جونم نشستهجلوش یک ظرف پسته

من هم دارم چند تا توتتو دست دیگرم سوت

دلقکدلقکدلقکدلقک

یک روز یک اقا خرگوشه رسید به بچهموشه

موشه دوید تو سوراخخرگوشه گفت آخ

وایسا وایسا کارت دارم من خرگوشه بی آزارم کارت ندارم

بیا از سوراخت بیروننمی خوای مهمون

یواش موشه اومد بیرونیک نگاهی کرد به مهمون

دید که گوشاش درازه دهنش بازه

شاید می خواد بخوردم یا با خودش ببردم

میرم پیش مامانم اونجا می مانم

مامان موش عاقل بود زنی با هوش و کامل بود

گفت این خرگوشه خیلی خوب و باهوشه

برو پیشش سلامبیارش به خونه

دل شکستهدل شکستهدل شکستهدل شکسته

بازم فصل زمستون رسیده شادو خندون

میگه کلاغ پر حرف سلام بر ننه سرما

هوا ابره دوباره باز آسمون می باره

می ریزه در و پولک می شینه مثل پشمک

رو بوم خونه ما

اگه رفتی به بازیآدم برفی بسازی

بپوش دستکش و پالتو به پا کن چکمههاتو

عجب سرده خدایا

هوراهوراهوراهورا

مورچه های کله سیاه آپارتمان نشین شدن

صاحب یک لونه نو اینجا زیر زمین شدن

آپارتمان مورچه ها خیلی شلوغ و درهمه

همسایه های وسطی بچه دارن یه عالمه

یا جیغ و داده کارشون یا بازی با آسانسوره

یا می دون رو پله ها نرده ها میشه سرسره

مورچه های کله سیاه مدیره مجتمع میشن

میگن که بچه ها باید ظهر بخوابن عصرا پاشن

بازی فقط توی حیاط نه تو خونه یا پله ها

کفشا تو جا کفشی بره شب نباشه سر و صدا

اوهاوهاوهاوه

کتابهای خوانده شده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)