دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

دینا مهربون بابا

سیزده بدر

ظهر برای ناهار رفتیم پیتزا و بعدش توی شهر گشتی زدیم و با المانهایی که برای نوروز توی شهر مشهد نصب کرده بودند عکس گرفتیم. سه شنبه پانزدهم فروردین هم نوبت عید دیدنی خونه ما برای فامیلای این طرفی (مامانی) بود. اقاجان و مادرجان برای ناهار اومدند و دایی وخاله جونا بعدازظهر ,خانم عمو و دختر عموهای مامانی هم اومده بودند. سفره هفت سین روز عید دیدنی با سوزنی که مادرجان دادند دینا و دایی علی جون   ...
19 فروردين 1391

سیزده بدر

ظهر برای ناهار رفتیم پیتزا و بعدش توی شهر گشتی زدیم و با المانهایی که برای نوروز توی شهر مشهد نصب کرده بودند عکس گرفتیم. سه شنبه پانزدهم فروردین هم نوبت عید دیدنی خونه ما برای فامیلای این طرفی (مامانی) بود. اقاجان و مادرجان برای ناهار اومدند و دایی وخاله جونا بعدازظهر ,خانم عمو و دختر عموهای مامانی هم اومده بودند. سفره هفت سین روز عید دیدنی با سوزنی که مادرجان دادند دینا و دایی علی جون ...
19 فروردين 1391

بدرقه

ظهر شنبه دوازدهم فروردین خونه مامانجی بودیم و عمو حسن که به خاطر بازی دیروز پاشون ورم کرده بود با کمک بابایی رفتند دکتر و عصر همون روز بلیط برگشت داشتند برای همین به همراه مامانجی و عمه جونا رفتیم راه اهن بدرقه عمو حسن و خانوادشون خیلی وقت بود راه اهن نرفته بودیم ورودی شیکی درست کرده بودند و یک سفره هفت سین بزرگ با ماکتی از یک قطار که از کنار اون می گذشت داخل سالن چیده بودند چند تا عکس یادگاری از بدرقه انداختیم که میزارم بعد که از راه اهن برگشتیم رفتیم خونه مریم جون (دختر خاله دینا که بسلامتی داره مامان میشه) جلوس عید دیدنیشون بود وقتی برگشتیم با یکی از المانهای شهرمون عکس گرفتیم دینا جون با عیدی که از مریم جون گرفته بود عکس می گرفت نه اجاز...
18 فروردين 1391

بدرقه

ظهر شنبه دوازدهم فروردین خونه مامانجی بودیم و عمو حسن که به خاطر بازی دیروز پاشون ورم کرده بود با کمک بابایی رفتند دکتر و عصر همون روز بلیط برگشت داشتند برای همین به همراه مامانجی و عمه جونا رفتیم راه اهن بدرقه عمو حسن و خانوادشون خیلی وقت بود راه اهن نرفته بودیم ورودی شیکی درست کرده بودند و یک سفره هفت سین بزرگ با ماکتی از یک قطار که از کنار اون می گذشت داخل سالن چیده بودند چند تا عکس یادگاری از بدرقه انداختیم که میزارم بعد که از راه اهن برگشتیم رفتیم خونه مریم جون (دختر خاله دینا که بسلامتی داره مامان میشه) جلوس عید دیدنیشون بود وقتی برگشتیم با یکی از المانهای شهرمون عکس گرفتیم دینا جون با عیدی که از مریم جون گرفته بود عکس می گرفت نه اجاز...
18 فروردين 1391

تعطیلات نوروزی

روز اول ظهر مهمان مامانجی بودیم و عصر رفتیم عید دیدنی اقاجان و مادرجان . خاله جونا و دایی علی جون اینا هم اومده بودند و تا شب کلی مهمون دیگه هم اومدند چون اقاجان بزرگترند معمولا روز اول عید بیشتر مهمون دارند و با اومدن عمو حسن جون اینا از کرج جلوسای خانوادگی برای عید دیدنی هم شروع شد. یک روز ظهر ناهار خونه عمه فاطمه و یک روز هم خونه عمه مهری مهمان بودیم و چون حیاط دارن با بچه ها توی حیاط خیلی بازی کردی .بعدازظهرا که میخواستیم بریم عید دیدنی اول میرفتیم عید دیدنی فامیلای این طرفی (مامانی) و بعد تا اخر شب میرفتیم جلوس فامیلای اون طرفتی (بابایی).دهم عید نوبت جلوس ما بود(فامیلای اون طرفی) ظهر میزبان مامانجی و عمو حسن و عمه جونا بودیم و شب هم با...
17 فروردين 1391

تعطیلات نوروزی

روز اول ظهر مهمان مامانجی بودیم و عصر رفتیم عید دیدنی اقاجان و مادرجان . خاله جونا و دایی علی جون اینا هم اومده بودند و تا شب کلی مهمون دیگه هم اومدند چون اقاجان بزرگترند معمولا روز اول عید بیشتر مهمون دارند و با اومدن عمو حسن جون اینا از کرج جلوسای خانوادگی برای عید دیدنی هم شروع شد. یک روز ظهر ناهار خونه عمه فاطمه و یک روز هم خونه عمه مهری مهمان بودیم و چون حیاط دارن با بچه ها توی حیاط خیلی بازی کردی .بعدازظهرا که میخواستیم بریم عید دیدنی اول میرفتیم عید دیدنی فامیلای این طرفی (مامانی) و بعد تا اخر شب میرفتیم جلوس فامیلای اون طرفتی (بابایی).دهم عید نوبت جلوس ما بود(فامیلای اون طرفی) ظهر میزبان مامانجی و عمو حسن و عمه جونا بودیم و شب هم با...
17 فروردين 1391

دم عید

ما هم مشغول کارای دم عید بودیم چند روزی بازار برای خرید لباس دینا جون . و چند روزی هم خونه اقاجان موندیم چون عمل اب مروارید چشم انجام دادن شب اخری که اونجا بودیم برف سنگینی اومد ولی زود  اب شد و با دینا جون توی حیاط اقاجان ادم برفی درست کردیم خدا رو شکر اقاجان بهتر شدند و ما اومدیم خونه و خاله جونا به نوبت چند روز دیگه پیش اقاجان موندن. اخرای اسفند ماه سالگرد باباجی (بابای بابایی) هم بود از بابا حمید خواستم یک پست راجع به باباجی برات بنویسه اون چیزهایی که بهت کمک میکنه پدر بزرگت رو بهتر بشناسی کارایی که می کردن حرفایی که میزدن چیزهایی که بهش معتقد بودن البته به همراه عکسایی که به یادگار مونده. من هم باباجی رو ندیدم وقتی من و بابایی ازد...
17 فروردين 1391

دم عید

ما هم مشغول کارای دم عید بودیم چند روزی بازار برای خرید لباس دینا جون . و چند روزی هم خونه اقاجان موندیم چون عمل اب مروارید چشم انجام دادن شب اخری که اونجا بودیم برف سنگینی اومد ولی زود اب شد و با دینا جون توی حیاط اقاجان ادم برفی درست کردیم خدا رو شکر اقاجان بهتر شدند و ما اومدیم خونه و خاله جونا به نوبت چند روز دیگه پیش اقاجان موندن. اخرای اسفند ماه سالگرد باباجی (بابای بابایی) هم بود از بابا حمید خواستم یک پست راجع به باباجی برات بنویسه اون چیزهایی که بهت کمک میکنه پدر بزرگت رو بهتر بشناسی کارایی که می کردن حرفایی که میزدن چیزهایی که بهش معتقد بودن البته به همراه عکسایی که به یادگار مونده. من هم باباجی رو ندیدم وقتی من و بابایی ازدواج کر...
17 فروردين 1391

نوروز 91 مبارک

دختر عزیزم سال 90 گذشت و سال 91 اغاز شد عیدت مبارک و مثل همیشه بهترینها رو برای دختر عزیزم دینا جون و همسری مهربان ارزو میکنم و به همه دوستای وبلاگی هم تبریک میگم انشاالله سالی خوب همراه با سلامتی و موفقیت برای همه باشه. این یک ماه خیلی زود گذشت سعی می کنم مطالبشو توی یکی دو پست بعدی بزارم.
16 فروردين 1391