دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

دینا مهربون بابا

سوغاتی

بهمن ماه امسال مامانجی و عمه مریم به همراه خونواده عمو بابایی رفته بودند قشم و مثل همیشه سوغاتیای خوبی برامون آوردند دستشون درد نکنه که به یاد ما هم بودند. خوردنی و پوشیدنی از بین میره ولی عکسشون میمونه برای یادگاری میزارم. ...
30 اسفند 1391

تقویم تاریخ

امروز ٢٤ اسفند ١٣٩١ مصادف با ٢ جمادی الاولی ١٤٣٤  و ١٤ مارس ٢٠١٣ است .نه سال قبل در چنین روزی ٢٤ اسفند ١٣٨٢ برابر با هفتم صفر ١٤٢٥ در سالروز ولادت حضرت امام موسی کاظم علیه السلام در یک عصر کاملا بارانی مامان لیلا و بابا حمید در حرم امام رضا علیه السلام به عقد هم درامدند و ازدواج کردند و در روزهای پایانی سال ٨٢ به زندگی مجردی خود پایان دادند تا با آمدن سال جدید زندگی جدید و تازه ای را آغازکنند  . سالروز ازدواجمان مبارک.   مهربانم با وجود تو مرا به الماس ستارگان نیازی نیست تو به قلب من شادی و به جانم روشنایی می بخشی.   ...
24 اسفند 1391

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد

پاییز و زمستان امسال خیلی دچار سرماخوردگی شدی از خفیف و متوسط تا شدید . میگن چون سال اولیه که به مهد میری و بدنت ضعیفه زود به زود مریض میشی نمی دونم تا چقدر این مطلب درسته ولی از بس دکتر رفتیم یک دفتر چه بیمه رو تموم کردی ,به غیر از پزشک متخصص کودکان به تخصصهای دیگه هم سر زدیم چند وقت پیش توی مهد برای تنبلی چشم معاینه شدی که گفتند مشکوکی برای همین بردمت پیش متخصص چشم و یک بررسی کامل از چشمت انجام شد دکتر توی چشمت قطره ریخت تا ته چشمت رو هم ببینه و نمره چشمت رو تعیین کنه برای همین مردمک چشمت باز و بزرگ شده بود که تا دوروزکوچیک نمی شد و همین هم باعث نگرانی شده بود که البته کم کم خوب شد و چشمای قشنگت سالم بود هنوز یک هفته از دکتر چشم...
23 اسفند 1391

چند ماجرا

چند وقت پیش یک روز عصر خاله فریده و دختر خاله سحر جون باتفاق پسر خاله آقا یاسر که تعطیلات پایان ترمش رو می گذروند و از شاهرود برگشته بود برای احوال پرسی به خونه ما اومدند(با تشکر از یاسر جان که به فکر خالش هم هست واقعا احساس خاله بودن کردم) سحر و یاسر جان با افتخار آقا و خانم مهندس برای اینکه ما خواهرا گرم صحبت بشیم با دینا جون رفتند توی اتاقش تا سرش رو گرم کنند بعد از مدتی رفتم ببینم چکار می کنند دیدم در حالیکه مهندسامون روی تخت نشستند دخملی صندلیش رو گذاشته روبروی اونها و براشون حرف می زنه وقتی منو دیدن سحر جان گفت خاله دینا گم شده بوده ؟ فهمیدم که دینا جون مشغول تعریف کردن ماجراهاییه که براش اتفاق افتاده و داره سر دختر خاله و پسر خاله رو...
21 اسفند 1391

ما اومدیم

سلام باز هم داستان همیشگی قطع اینترنت. از امروز اینترنتمون وصل شد و باز دوباره نوشتن رو شروع می کنم . الان هوا خیلی سرد شده و برف سنگینی باریده , مدتی هوا خیلی خوب شده بود اونقدر بهاری بود که درختهای زردالو جلوی خونه جوانه زده بود و حتی بعضی ازشکوفه هاش هم باز شده بود نمی دونم دوباره پر شکوفه میشه یا نه . برف و بارون هم نعمته خدایا شکرت.
18 اسفند 1391

آخ جون عروسی

شب جمعه مراسم شب چله دختر خاله شیما بود که چند ماهیه با آقا رامین عقد کردند خاله ثریا (مامان عروس خانم) خیلی زحمت کشیده بود و منوی شب چله رو خودش توی خونه تهیه کرده بود و البته با دسرها و کیک کدو حلوایی خاله فریده میز عصرونه خیلی خوشمزه تر به نظر می رسید جای دختر خاله شیرین هم خالی خیلی خوش گذشت. صبح جمعه هم مراسم عقد کنون پسر خاله محترم آقا رضا بود که رفتیم حرم و شب هم مهمان خونه عروس خانم بودیم انشاالله مبارک باشه. . کیک جشن آقا رضا و سعیده خانم ...
2 بهمن 1391

به مناسبت آخر صفر

رحلت پیامبر صلی الله وعلیه وآله وشهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام تسلیت باد. سخنانی از امام هشتم امام رئوف امام رضا امام مهربانیها علیه اسلام: نام کتاب: سخنان گهربار حضرت امام علی بن موسی الرضا به انضمام سخنانی از حضرت امام موسی الکاظم و حضرت امام محمد التقی عیهم آلاف التحیته و الثنا تولد:١١ ذیقعده ١٤٨هجری      شهادت:آخر صفر ٢٠٣ هجری *بکوشید اوقات شبانه روزتان به چهار بخش تقسیم شود: ١.قسمی مخصوص به عبادت و راز و نیاز با پروردگار ٢.ساعاتی برای تامین امور زندگی٣.بخشی صرف معاشرت با دوستان مورد اعتمادیکه عیبهایتان را بی شایبه به شما بازگویند و باطنا نیز دوستی م...
27 دی 1391

زمستان در مشهد

حدود دوهفته پیش در مشهد برف سنگینی بارید و همه جا رو سپید پوش کرد والبته دینا جون هم سرمای شدیدی خورد سه شب تب و لرز و بعد سرفه های شدید و توی این حال واحوال و کسالت یکی دو بار دندان درد .الان خیلی بهتره ولی کاملا خوب نشده و آبریزش بینیش خوب نمیشه. با این همه دوست داشت بره برف بازی یک دو روزی مقاومت کردیم هوای سردی بود و می ترسیدیم بدتر بشه ولی فایده ای نداشت تا برف بازی نمی رفت آروم نمی گرفت بالاخره جمعه ظهر که خورشید خانم از پشت ابرا بیرون اومده بود و گرماش کمی از سوز سرما رو کم میکرد شال و کلاه کردیم و خونه رو به قصد پشت بام به جهت برف بازی ترک کردیم به پشت بام که رسیدیم با دیدن اینهمه برف تمیز و دست نخورده ذوق کردیم و مشغول ساختن آ...
20 دی 1391

یلدا

شب چله امسال قسمت شد خونه آقاجان باشیم .وقتی رسیدیم خاله ثریا هم اومده بودند و یک ساعت بعد شیما وآقا رامین (داماد خاله ثریا) با یک کیک تولد اومدند آخه شب یلدا تولد خاله ثریاست و خاله جون سورپرایز شد خاله جون تولدت مبارک با یک لحاف قدیمی مادرجان که روی میزای مبلا انداختیم یک کرسی درست کردیم و بساط شب چله رو روش چیدیم و دورش نشستیم آقاجان و مادرجان خیلی خوشحال شدند جای دایی جون و خانواده و بقیی خاله جونا خالی بود ,ما شب رو با بابا حمید خونه آقاجان موندیم و صبح به در خواست دینا جون اول رفتیم خواجه ربیع پیش باباجی (بابای بابایی) و بعد از اونجا رفتیم خونه مامانجی که برای ظهر دعوت کرده بودند عمه جونا هم بودند و جای عمو جون و خانم عمو و دختر...
20 دی 1391

محرم و صفر

ایام عزاداری سید الشهدا امام حسین علیه السلام تسلیت باد. همراه دینا جون توفیق داشتیم در مجالس عزاداری شرکت کنیم .روز عاشورا دینا خانم همراه بابایی به مسجد محله قدیمی بابایی (جایی که قبل از ازدواج اونجا می رفت) برای شرکت در عزاداری رفته بودند . سه روز آخر محرم مامانجی روضه داشتند دینا جون برای نصب پرده های سیاه عزا به بابا حمید کمک کرد و توی پخت حلوا هم خیلی دوست داشت به من کمک کنه .توی روضه هم با اشتیاق زیاد با آوردن قندون و دستمال کاغذی و کتاب دعا و مهر از عزادارها پذیرایی میکرد.یک روز هم توی مهدشون مراسم عزاداری داشتند ازمربیشون خواستم عکسشو برام روی فلش بریزه تا تو وبلاگ بزارم اما هنوز به دستم نرسیده.انشاالله بزودی اینجا می...
4 دی 1391