دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

دینا مهربون بابا

اسباب کشی

در تاریخ ٢٠ تیرماه ١٣٩٠ به خونه جدید اسباب کشی کردیم چند روز اول دینا جان به خاطر وابستگی به خونه قبلی و دوری از دوستای توی پارک نزدیک خونه (زهرا جون و الناز جون) خیلی کسل و بی حوصله بود  برای اینکه زودتر به محیط جدید عادت کنه عصرها کارهای خونه رو تعطیل می کردم و به پارکی که نزدیک خونه جدیدمون بود می رفتیم اتفاقا پارک قشنگیه یک جوب آب و آبشار کوچک و از همه مهمتر وسایل بازی و تاب و سرسره هم داره که برای تغییر حال و هوای دخملی خیلی خوب بود و البته برای رفع دلتنگی دینا جان یک روز هم برای دیدن دوست جونا به پارک خونه قبلی رفتیم و خونه همسایه که از سفر حج برگشته بودند و به این بهانه دینا جون دوباره خونه قبلیمونو هم دید اخه ...
28 آذر 1390

اسباب کشی

در تاریخ ٢٠ تیرماه ١٣٩٠ به خونه جدید اسباب کشی کردیم چند روز اول دینا جانبه خاطر وابستگی به خونه قبلی و دوری از دوستای توی پارک نزدیک خونه (زهراجون و الناز جون)خیلی کسل و بی حوصله بود برای اینکه زودتر به محیط جدید عادت کنه عصرها کارهای خونه رو تعطیل می کردم و به پارکی که نزدیک خونه جدیدمون بود می رفتیم اتفاقا پارک قشنگیه یک جوب آب و آبشار کوچک و از همه مهمتر وسایل بازی و تاب و سرسره هم داره که برای تغییر حال و هوای دخملی خیلی خوب بود و البته برای رفع دلتنگی دینا جان یک روز هم برای دیدن دوست جونا به پارک خونه قبلی رفتیم و خونه همسایه که از سفر حج برگشته بودند و به این بهانه دینا جون دوباره خونه قبلیمونو هم دید اخه خیلی دلتنگی می کرد و حتی...
28 آذر 1390

دلتنگی

اولین پنجشنبه ماه رمضون خبر دادند که مادر فهیمه جون (خانم دایی) به رحمت خدا رفتند. خیلی متاثر شدیم. خدا رحمتشون کنه اتفاقا چند وقت پیش ,روضه داشتن که همراه مادرجان و خاله فریده رفته بودیم خونشون و شما هم دیده بودیشون و ایشون رو یادت بود. وقتی تو مراسم عزاداری شرکت می کردیم و فهیمه جونو ناراحت و گریون می دیدی ,می گفتی که چی شده ؟چرا فهیمه جون گریه می کنه؟ اولش بهت گفتم مامانشون مریض اند و ناراحتند آخه هنوز خیلی زوده که با این مسائل آشنا بشی. شما هم به خانم دایی میگفتی ناراحت نباشین انشاالله مامانتون زود خوب میشن . برای اینکه با این حرفات فهیمه جونو ناراحتر نکنی مجبور شدم بهت بگم مامان خانم دایی رفتن پیش خدا که خیلی مهربونه و آدمهای خوب و خی...
26 آذر 1390

دلتنگی

اولین پنجشنبه ماه رمضون خبر دادند که مادر فهیمه جون (خانم دایی) به رحمت خدا رفتند. خیلی متاثر شدیم. خدا رحمتشون کنه اتفاقا چند وقت پیش ,روضه داشتن که همراه مادرجان و خاله فریده رفته بودیم خونشون و شما هم دیده بودیشون و ایشون رو یادت بود. وقتی تو مراسم عزاداری شرکت می کردیم و فهیمه جونو ناراحت و گریون می دیدی ,می گفتی که چی شده ؟چرا فهیمه جون گریه می کنه؟ اولش بهت گفتم مامانشون مریض اند و ناراحتند آخه هنوز خیلی زوده که با این مسائل آشنا بشی. شما هم به خانم دایی میگفتی ناراحت نباشین انشاالله مامانتون زود خوب میشن . برای اینکه با این حرفات فهیمه جونو ناراحتر نکنی مجبور شدم بهت بگم مامان خانم دایی رفتن پیش خدا که خیلی مهربونه و آدمهای خوب و خی...
26 آذر 1390

یک عادت (شاید ارثی)

یادم نمیاد دقیقا این کار و از کی انجام می دادی اما هنوز هم گاهی این کار و  میکنی و اون اینه که می رفتی سراغ کمد لباست و همه لباساتو بیرون می ریختی و از هر کدوم که خوشت می اومد می پوشیدی ,اوایل , کار هر روزت بود و به یکی دو بار هم راضی نمی شدی حالا الحمدلله کمتر شده کاش خودت هم جمعشون می کردی البته می گن چیزی که عوض داره گله نداره یا مثلا مکافات عمل تو همین دنیاست آخه از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون مامانی هم وقتی بچه بود همین کار و می کرد می رفت سراغ کمد لباسش و لباساشو روزی چند بار عوض می کرد و میریخت پای کمدش و اون موقع خاله فریده که از مامانی بزرگتر بود از این کار خسته میشد ولی عزیزم مامانی وقتی این کارو انجام میداد ...
22 آذر 1390

یک عادت (شاید ارثی)

یادم نمیاد دقیقا این کار و از کی انجام می دادیاما هنوز هم گاهی این کار و میکنی و اون اینه که می رفتی سراغ کمد لباست و همه لباساتو بیرون می ریختی و از هر کدوم که خوشت می اومد می پوشیدی ,اوایل , کار هر روزت بود و به یکی دو بار هم راضی نمی شدی حالا الحمدلله کمتر شده کاش خودت هم جمعشون می کردی البته می گن چیزی که عوض داره گله نداره یا مثلا مکافات عمل تو همین دنیاستآخه از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون مامانی هم وقتی بچه بود همین کار و می کرد می رفت سراغ کمد لباسش و لباساشو روزی چند بار عوض می کرد و میریخت پای کمدش و اون موقع خاله فریده که از مامانی بزرگتر بود از این کار خسته میشد ولی عزیزم مامانی وقتی این کارو انجام میداد شش یا هفت ساله بود...
22 آذر 1390

بازی های دخملی

دینا پرستار می شود حدود دو سالگی سی دی فیلم بیمارستانتو نگاه می کردی و تمام کارهایی که پرستار اتاق عمل برای شما انجام میداد شما هم روی عروسک معروف(تپلی) انجام می دادی. نافش رو تمییز میکردی ,اثر پا شو روی کاغذ میزدی ولباس تنش می کردی و می اوردی به مامان یا بابایی نشون می دادی این طوری شد که به پرستاری علاقه مند شدی. دینا دندانپزشک می شود دو سال ونیمت که شد برای اولین بار به دندانپزشکی بردیمت و چون به خاطر خوردن قطره آهن دندونات کمی سیاه شده بود خانم دکتر با فلوراید دندونات رو شستشو داد و این شد که خانم خانما , به دندانپزشکی علاقه مند شدی و مدتها با تپلی این بازی رو با استفاده از وسایل پزشکی که بابایی...
22 آذر 1390

بازی های دخملی

دینا پرستار می شود حدود دو سالگی سی دی فیلم بیمارستانتو نگاه می کردی و تمام کارهایی که پرستار اتاق عمل برای شما انجام میداد شما هم روی عروسک معروف(تپلی) انجام می دادی. نافش رو تمییز میکردی ,اثر پا شو روی کاغذ میزدی ولباس تنش می کردی و می اوردی به مامان یا بابایی نشون می دادی این طوری شد که به پرستاری علاقه مند شدی. دینا دندانپزشک می شود دو سال ونیمت که شد برای اولین بار به دندانپزشکی بردیمت و چون به خاطر خوردن قطره آهن دندونات کمی سیاه شده بود خانم دکتر با فلوراید دندونات رو شستشو داد و این شد که خانم خانما , به دندانپزشکی علاقه مند شدی و مدتها با تپلی این بازی رو با استفاده از وسایل پزشکی که باب...
22 آذر 1390